Change Font Size

Change Screens

Change Profile

Change Layouts

Change Menu Styles

Cpanel

فرهنگی_مذهبی جندق

نامه الکترونیک چاپ PDF
بزرگان جندق :
1.سیدحسین‌ طباطبایی‌ جندقی‌
2.میرزا جعفر ادیبی‌
3.یغمای‌ جندقی‌
4.میرزا اسماعیل‌ جندقی‌ (شاعر و متخلص‌ به‌ هنر، متوفی‌ 1288)؛
5.احمد صفایی‌ (شاعر، 1236-1314)
6.میرزا اسماعیل( 1250- 1327) متخلص‌ به‌ تاراج‌ .
جندق
جندق از توابع شهرستان خور  در 350 کیلومتری شمال شرقی  اصفهان قرار دارد. موقعیت جغرافیایی آن  عرض 33:56:23 شمالی و طول 54:21:29 شرقی  ارتفاع آن از سطح آبهای آزاد1213  متر می باشد.جندق از شمال به کویر بزرگ , از غرب به کویر ریگ جن و سلسله کوه های جندق , از جنوب به بیاباتهای اطراف خور و از شرق به حاشیه جنوبی دشت کویر محدود می شود . زبان مردم جندق فارسي است .
شهر جندق در زمانهای گذشته در مسیر شاه راه ارتباطی کاروان گذر جندق به بیدستان قرار داشته و کاروانهایی که از سمت جنوب ایران قصد عزیمت به ری و شمال کشور را داشته اند , قبل از عبور از دریایکویر در جندق اتراق می کرده اند . در حال حاضر جندق محور ارتباطی اصفهان-نایین-جندق-دامغان-مشهد است و مسافرانی که از اصفهان و شهرهای جنوبی ایران قصد عزیمت به مشهد را دارند از این محور استفاده می کنند .
از آثار باستانی جندق می توان به آب انبارهای فراروان ، قلعه انوشیروان عادل و هانه يغما جندقي شاعر پرآاوازه  اشاره کرد.
آداب و رسوم
عيد نوروز و سيزده به‌در
شب عيد نوروز تمام جندقى‌ها پلو مى‌پزند. روز نوروز در يکى از اطاق‌ها سفره پهن مى‌کنند. در اين سفره انواع و اقسام آجيل و شيرينى مشاهده مى‌شود. بعضى سفره‌ها خيلى مفصل است اما در هر خانه چه فقير و چه غنى اين چيزها را در سفره مى‌چيند انار، کماچ، سمنو، مغز بادام تلخ، آش جو، شيريني، آجيل، نان کلوچه و يک بشقاب سبزه که زينت بخش سفره است.
چهارشنبه سورى
يکى ديگر از مراسم جندقى‌ها چهارشنبه سورى است. غروب سه‌شنبه آخر سال بانوى خانه بوته‌اى را آتشمى‌زند و آن‌را در کوچه مى‌اندازد کوزه آبى با چند دانه اسفند هم روى آتش مى‌ريزد و براى دور شدن بلا مى‌گويد: الابدر، بلابدر؛ هرچه دزده از ده به‌در. شب چهارشنبه سورى بازار فال گوشى و فال کوزه گرم است. بعضى زن‌ها که آرزوئى دارند شب چهارشنبه سورى مقابل در خانه همسايه ايستاده و گفتگوى آنها را گوش مى‌دهند اگر هنگام گفتگو کلمه ”بلي“ را شنيدند به آرزوى خود مى‌رسند فال کوزه به اين ترتيب است که شب چهارشنبه سورى يکى از خانه‌هاى يک محله کوزه‌اى را پر آب مى‌کند و در تنورخانه رو به قبله مى‌گذارد. زن‌هاى همسايه هر کدام اشيائى در کوزه مى‌اندازند بعد سنگى روى تنور مى‌افکنند فردا صبح زن صاحبخانهٔ کوزه را از تنور بيرون مى‌آورد و دخترکى نابالغ با خواندن هر دوبيتى شيئى را از کوزه خارج مى‌کند و به صاحب آن مى‌دهد. صاحب شيئى دوبيتى دخترک را به فال بد يا نيک تعبير مى‌کند.
زايمان
دور زن زائو سه نفر جمع مى‌شوند ”ماما“ که کار او گرفتن بچه، چيدن ناف، شستشو و پوشاندن لباس بچه است ”پيش رونشين“ که هنگام زائيدن زائو شانه‌هاى او را نگه ‌مى‌دارد تا زائو تعائل خود را حفظ کند.
”پادو“ هم وسايل لازم را فراهم مى‌کند. همينکه بچه متولد شد زائو ناف او را مى‌چيند و در آب برنج و آب نبات مى‌شويد تا مرض از تن بچه بيرون رود و ”کوم“ بچه را با تربت برمى‌دارد.
نوزاد تا سه شبانه‌روز از خوردن شير مادر محروم است. غذاى زائو يک وعده ”روغن نبات“ است. روغن نبات مخلوطى از روغن، نبات، و دارچين است. سه شبانه‌روز هم غذاى زائو حلواى مخصوصى است که از ترکيبسياه‌دانه، رازيانه، گشنيز، آرد گندم، تخم‌مرغ، نبات و روغن تهيه مى‌شود.
نام‌گذارى نوزاد روز چهارم است. هفت روز پس از زائيدن عده‌اى جمع مى‌شوند و زائو را به حمام مى‌برند. ماما مقدارى فلوس دم مى‌کند تا زائو آن‌را بخورد. مقدارى هم در يک مجمعه بزرگ مى‌ريزد و زائو را روى آن مى‌نشاند و با روغن موميائى بدن او را چرب مى‌کند تا به حال بيايد. مزد و مواجب ماما يک کماچ سمنو، يک کاسه آبگوشت، يک قاپ پلو ۱۰ قرص نان و ده دوازده تومان است.
جندقى‌ها براى نوزادان خود عقيقه مى‌کنند، تا بلا از آنها دور شود. براى اين منظور گوسفندى را مى‌کشند وآبگوشتى مى‌پزند و براى تمام اهالى مى‌برند. پدر و مادر بچه حق خوردن آبگوشت عقيقه را ندارند، استخوان‌هاى گوسفند عقيقه را هم توى کيسه ريخته و در قبرستان دفن مى‌کنند.
ممکن است عقد و عروسى دخترى با زائيدن زنى مصادف شود در چنين حالتى مى‌گويند تازه عروس چله‌اش افتاده و آبستن نمى‌شود، براى چله‌برى نزد زائو مى‌روند و مقدارى خوراکى از او مى‌گيرند تا تازه عروس بخورد و چله‌ او باز شود.
اگر کودکى در موعد مقرر راه نيفتد او را پيش زنى که چله دارد مى‌برند او قبل از ناشتا آب دهان خود را کف پاى کودک مى‌مالد و مى‌گويند کودک راه مى‌افتد. بعضى زن‌ها هرچه اولاد مى‌آورند فرزند آنها مى‌ميرد. چنين زنى نزد زنى که هيچ‌کدام از بچه‌هاى او نمرده باشند مى‌رود و بچه‌ خود را به يک کله قند، يک حبه نمک؛ و يک تاى جارو مى‌فروشد. وقتى جائى عروسى دارند مادر بچه کله‌قند را شربت کرده به مردم مى‌دهد نمک را هم در غذاى عروس و داماد مى‌ريزد، با جارو هم حجله عروس و داماد را جارو مى‌کند تا بچه‌ او زنده بماند.
 
جندقیها اعتقاد دارند که این شهر قبل از اسلام وجود داشته ، چنانچه مسعودی در کتاب معروف خود مرّوج الذهب به این نکته اشاره می کند که انوشیروان در کشور خود سفرها کرد و یگشت و بناها، دژها، کوشک ها و باروها استوار کرد و پادگان نهاد زیرا انوشیروان از مادری اردستانی در یکی از محلات به نام استوان زاده شده بود و هنوز اسامی قدیمی مثل کوشک و چهل خانه از آن زمان در این محل باقی است و به احتمال زیاد قلعه جندق شهرک باشد که به مرور زمان تغییر و تطور پیدا کرده و جندق شده است. در حقیقت جندق معرب گندوگندک می باشد.
این شهر کوچک برای خودش موزه ایست تاریخ این شهر به دوران ساسانی بر می گردد در زمانی که انوشیروان دادگر این مکان را به عنوان تبعیدگاهش انتخاب کرده بود قلعه و بارویی ساخته که طی سالیان دراز دور قلعه را خانه هایی محصورکرده است و حالا جندق شهریست دردل کویر.
مردم این شهر اندک زراعتی دارند و درخانه های ساده شان دارقالی برپاست. اینجا شهر شاعریست با نام یغمای جندقی. خانه ی قدیمی این شاعر درقلعه ی جندق واقع است ... یغماشاعر عهد قاجار است.
شهر جندق چیزی کمتر از ابیانه ندارد اما از اقبال ابیانه هم نصیب نبرده، که به تهران نزدیک باشد و گوشه نظری به آن شود. همه جای این شهر به خصوص قلعه بافتی قدیمی دارد و حتی بافتی 1500 ساله.
طاقها و رواقهای کوتاهی درکوچه ها دیده می شود و چون در قدیم راهزنها به شهر حمله میکردند درب خانه ها را کوتاه می ساختند، طاقهای کوتاهی در کوچه بنامی کردند تا اسبهای راهزنها وارد خانه ها و حریم حرمت دارشان نشوند.
چاههایی که به قنات وصل می شوند درهمه ی خانه های قلعه وجود دارنداین چاهها به شکل عجیبی ساخته شده اند و برای اینکه راهزنها نتوانند از طریق قنات وارد حیاط خانه ها شوند این چاهها به شکل مارپیچ ساخته شده اند تاآدمی نتواند از آن رد شود.
این شهر پراز اسرار است و افسوس که همه ی بادگیرها، اسرار و حتی مردم این شهر به فراموشی سپرده شده اند...
قلعه ی این شهر جز معدود قلعه هایی است که با گذشت چند صد سال ازعمرآن هنوز مسکونی است این قلعه درشمال جندق واقع است و جنوب آنرا کوچه باغهای پرپیچ و خم با دیوارهای گلی وپرچین های زیبا تشکیل داده اند درضمن این باغها محصولات اندکی ازتوت، زردآلو و گلهای محمدی و نرگس می دهند.
قدمت جندق مسلما به قبل ازاسلام برمی گردد واین از قلعه ی موجود دراین شهر پیداست البته طبق حدیثی معتبردر زمان پیامبر اکرم فرشی تمام ابریشم از جندق بافته شده وخدمت آن حضرت فرستاده شده است که اکنون به نقل این حدیث می پردازیم:
و از معجزات مشهوره عجیبه آن حضرت یکی حدیث بساط است که به حدیث عمامه مشهور است و در بعضی کتب مذکور است ولیکن مختلف منقول شده اما آنچه اهل سنت و جماعة نقل کرده اند و به نظر قاصر رسیده آنکه به طرق مختلفه از انس بن مالک روایت نموده اند که او گفت: اهدی لرسول الله بساط من خندف فقال یا انس ابسط فبسطة ثم قال ادع الشعرة فدعوتهم فلما دخلوا امرهم بالجلوس علی البساط ثم دعا علینا فناجاه طویلا ثم رجع علی فجلس علی البساط ثم قال یاریح ضعیناثم قال اتدرون فی ای ارض و مکان انتم قلنالا قال هذا موضع الکهف والرقیم قوموا فسلمواعلی اخوانکم فقمنا فسلمناعلیهم فلم یردواعلینافقام علی فقال السلام علیکم یا معاشر الصدیقین والشهدآء قالوا وعلیک السلام ورحمة الله وبرکاته قال فقلت مابالهم ردواعلیک ولم یردواعلینافقال مابلکم لم تردواعلی اخوانی فقالوا انا نحن معاشرالصدیقین والشهداء لاتکلم بعدالموت الا الانبیاء والاوصیاء ثم قال یاریح احملینافحملتنا یدف بناد فقال یاریح ضعینا فاذا نحن بالحیرة قال فقال علی ندرک النبی فی آخررکعته فطوینا واتینا واذاً النبی یقرا فی آخررکعته ام حسبت ان اصحاب الکهف والرقیم کانوا من آیاتناعجباً

و ثعلبی نیز که از علمای اهل سنت است همین حدیث را به همین طریق نقل کرده ودر آخرحدیث اوهمین زیادتی هست که فصاروا رقدتهم الی اخرالزمان عندخروج المهدی یسلم علیهم فیحییهم الله عزوجل ثم یرجعون الی رقدتهم فلا یقومون الی یوم القیمة یعنی انس گفت هدیه آوردند از جهت رسول خدا فرشی ازیک قبیله و به انس گفت آنرا پهن کن گوید که چون آن بساط را گسترانیدیم فرمود آن ده کس را بخوان پس من آنها طلبیدم و چون آمدند امر نمود ایشان را برنشستن برآن بساط پس بخواند علی را و زمانی به او راز گفت پس علی آمد و بر آن بساط قرار گرفت و باد را امر نمود که ما را بردار پس باد ما را برداشت و آن بساط به تندی تمام می رفت تا آنکه به باد گفت ما را برزمین گذار چون برزمین رسیدیم از ما پرسید که هیچ می دانید که درکدام زمین و کدام مکانید شما ما گفتیم نمی دانیم فرمود که این محل کهف و رقیم است و این جائیست که اصحاب کهف خوابیده اند پس برخیزید و برایشان سلام کنید پس ما یک به یک برخواستیم و برایشان سلام کردیم وهیچ یک از ما جواب نشنیدند پس علی برخواست و گفت السلام علیکم یا معاشر الصدیقین و الشهدا پس شنیدیم که یک بارهمه گفتند و علیک السلام ورحمة الله و برکاته
انس گوید پس من گفتم چه بود ایشان را که جواب سلام ما ندادند ورد سلام تو را کردند پس حضرت علی باز متوجه ایشان شده گفت چه بود شمارا که رد سلام بر برادران ما نکردید ایشان در جواب گفتند که ما گروه راستگویان و شهیدانیم و به آن ماموریم که بعد ازمردن حرف نزنیم و تکلم نکنیم مگر با پیغمبری یا وصی پیغمبری و بعداز آن باد را خطاب نمود که ما را بردار باد ما را برداشت و بهمان جلدی و تندی بساط را می برد تا آنکه باد را امر نمود که بساط را برزمین گذار چون برزمین آمدیم خود را در زمین مدینه یافتیم پس علی گفت ما رسول خدا را در آخر رکعت نماز خواهیم یافت پس چون آمدیم دیدیم که رسول خدا در آخر رکعت نماز است و قرائت سوره ی کهف را به اینجا رسانده که ام حسبت ان اصحاب الکهف تا آخرآیه .
و ثعلبی نیز همین حدیث را به همین طریق نقل کرده به این زیادتی که پس اصحاب کهف به حال خود خوابیدند و به همانحال خواهند بود تا آخرالزمان که حضرت مهدی هادی ظهور کنند آن حضرت برایشان سلام کند و حق تعالی ایشان را زنده کند و جواب سلام او را خواهند داد و باز تا روز قیامت خواهند خوابید و چون همه ی خلقان محشور شوند ایشان ازخواب بیدار گشته و به عرصات خواهند آمد.
وایضاازابی جعده مرویست که در بصره حاضرشدم به مجلسی که انس بن مالک نقل این حدیث می نمود دیدم که مردی برخواسته و گفت یا انس و یا صاحب رسول الله این برصی که در تو مشاهده می کنم از چیست و حال آنکه پدر من از رسول خدا نقل می کرد که مومنان به برص و جذام مبتلا نمی شوند پس انس سردر پیش افکنده اشک از چشم او روان شد و بعداز لمحه ی سرد برآورد و گفت دعای بنده ی صالح درحق من مستجاب شده چون این حرف بگفت مردمان همه ازجوانب برخواسته نزد او حاضرشده گفتند یا انس آنچه توگفتی ازبرای مابیان کن انس گفت از این درگذرید فائد نکرد هرچه التماس نمود ابرام بیشتر کردند چون دید که فائده نمی کند گفت برجای خود بنشینید تا بگویم و حدیثی که سبب این برص است بیان کنم چون مردمان به جای خود قرارگرفتند گفت بشنوید و بدانید که به هدیه آوردند از برای رسول خدا بساطی که از ابریشم بود از جانب مشرق از دهی که آنرا جندق گویند.
پس رسول خدا مرا فرستاده حکم کرد که ده تن را طلب نمایم و چون یاران حاضر شدند علی بن ابی طالب را امر فرمود که ایشان را براین بساط بنشان و ببر اصحاب کهف را زیارت نموده بازآی و مرا فرمود که ای انس تونیز برو تا هرچه ببینی مرا از آن خبردهی بعداز آن ملتفت شده به علی و گفت باد را امرکن تا شما را برداشته ببرد پس علی علیه السلام به باد خطاب نموده گفت یا ریح احملینا یعنی ای باد مارا بردار چون باد بساط را برداشته به هوا برد علی گفت سیرواعلی برکة الله و ما خود را در هوا بسیار می دیدیم و ازمکانی به مکانی می گذشتیم تا آنکه نوبت دیگر باد را گفت یاریح ضعینا یعنی ای باد مارا بگذار درحال برزمین قرارگرفتیم گفت هیچ می دانید که درکدام زمین نشسته اید ما گفتیم خدا و رسول و وصی او بهترمی دانند گفت این مکان اصحاب کهف است برخیزید ای اصحاب رسول خدا تا برایشان سلام کنیم پس با او رفتیم تا به خوابگاه ایشان رسیدیم اول ابی بکر و عمر سلام کردند هیچ کس جواب نداد پس طلحه و زبیر سلام کردند جواب نشنیدند پس عبدالرحمان بن عوف سلام کرد پس باقی اصحاب سلام کردند و هرکدام می گفتند السلام علیکم یا اصحاب الکهف والرقیم پس من پیش رفته گفتم السلام علیکم و رحمة الله و برکاته اناانس خدم رسول الله یا اصحاب الکهف هیچ یک ازما جواب نشنید پس ازآن علی بن ابی طالب برخواسته و گفت السلام علیکم یا اصحاب الکهف و الرقیم الذین کانوا من آیات الله عجبا پس همه یک بار گفتند و علیک السلام یا وصی رسول الله ورحمة الله و برکاته.
و چون اصحاب را به خاطر می رسید که آیا چرا مارا جواب سلام ندادند و حال آنکه جواب سلام واجب است علی پرسید که آیا اصحاب کهف چرا جواب سلام اصحاب رسول خدا را نگفتید ورد سلام ایشان نکردید باز همه به یک زبان گفتند یا خلیفة رسول الله نافئة آمنوا بربهم وزادهم الله هدی ولیس لنا اذن ان ترد السلام اعلی نبی او و وصی نبی وانت وصی خاتم النبیین وانت سیدالوصیین پس گفت آیا شنیدیدای اصحاب رسول الله همه گفتند بلی یا امیرالمومنین پس گفت برجا و مکان خود قرارگیرید و ما برگشته و هرکسی برروی بساط برجای خود قرارگرفتیم.
پس گفت یاریح احملینا و باد به همان روش مارا به هوا برده سیرمی فرمود تا آنکه آفتاب غروب نمود دیگر باره امر فرمود که یاریح ضعیناپس باد مارا فرود آورد برزمینی که به غیر زعفران و گیاهی که آن را شیح می گویند یعنی درمنه ترکی دیگرچیزی نداشت و آب در آن نبود از هیچ طرف ما گفتیم یا امیرالمومنین وقت نماز رسید و با ما آب نیست که وضوکنیم.
پس آن حضرت برخواست و نگاهی به آن زمین کرده نزدیک به ما سر پایی برزمین زد دیدیم که چشمه ی آبی پیدا شد فرمود اینک آنچه می خواستید و چون نزدیک چشمه رفتیم آبی درنهایت شیرینی و خوشمزگی دیدیم از آن آب خوردیم و وضو ساختیم فرمود که اگر این نمی بود جبرئیل از برای شما از بهشت آب وضو می آورد نماز کردیم و او تا نصف شب به نماز و عبادت مشغول بود پس گفت بر جاهای خود بنشینید که نمازصبح را یا یک رکعت آن نماز را بارسول خدا خواهید دریافت باد باز مارا به هوا برده سیرمی فرمود تا آنکه در وقت نماز صبح به مسجد مدینه رسیدیم و رکعت دوم نماز را رکعت اول گفته نماز را تمام کردیم و چون از تعقیب فارغ شدیم رسول خدا به من التفات نموده فرمود یاانس تو می گویی یا من بگویم آنچه دیدی وشنیدی گفتم یارسول الله حدیث ازدهن شماشیرینتر است پس ابتدا نموده از اول تا آخر آنچه بر ما گذشته بود به نحوی بیان فرمود که گویی با ما بوده است و چون حکایت را تمام کرد فرمود یاانس در وقتی که ابن عم من از تو گواهی طلبد گواهی خواهی داد؟ گفتم بلی یارسول الله و چون آنحضرت رحلت نمود و ابوبکر به قهر و عدوان متولی امر خلافت شد امیرالمومنین حاضر شده در حضور جمعی کثیر گفت ای انس حکایت روز بساط و چشمه ی آب را نقل کن و گواهی که رسول خدا به آن امر فرموده بودبده من گفتم یا علی پیری مرا دریافته و همه چیز را فراموش کرده ام گفت اگر مداهنه نمایی و به خاطر داشته باشی و بعداز آن که پیغمبر فرموده کتمان شهادت کرده باشی حق تعالی سفیدی در روی تو و آتشی در جوف تو و کوری در چشم تو پدیدآرد که پنهان نتوانی داشت ومن از آن مجلس برنخواستم الا به آن سه مرض گرفتار شدم و الحال قادر به روزه ی ماه مبارک رمضان نیستم و طعام درمعده ی من قرارنمی گیرد و به آن حال بود تا بمرد و عجب تر آنکه شنیده شد والعهدة علی الراوی که اولاد او نیز مبروص می باشند نعوذ بالله منه." بر گرفته ازکتاب حدیقة الشیعه احمدبن محمد معروف به مقدس اردبیلی
البته درکتب دیگرهم از جندق نوشته اند کتابهایی مثل بر ساحل کویر نمک، تاریخ قومس، سفرنامه ی ناصرخسرو و...
شما هم اکنون اینجا هستید: